کد مطلب:252964 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:301

در کیفیت شهادت آن حضرت
محمد بن اسماعیل بن صالح صیمری در مرثیه امام علی علیه السلام گوید:



الأرض حزنا زلزلت زلزالها

و أخرجت من جزع أثقالها



تا آنجا گوید:



عشرة نجوم أفلت فی فلكها

و یطلع الله لنا أمثالها



بالحسن الهادی أبی محمد

تدرك أشیاع الهدی آمالها



[ صفحه 781]



و بعده من یرتجی طلوعه

یطل جواب الفلا جزالها



ذوالغیبتین الطول الحق التی

لا یقبل الله من استطالها



یا حجج الرحمان احدی عشرة

آلت بثانی عشرها مآلها



این مرثیه را در تعزیت آن حضرت وقتی گفته است كه هنوز حضرت حجت (عجل الله فرجه) متولد نشده بود.

در «الدمعة الساكبه» از احمد بن داود قمی و محمد بن عبدالله طلحی روایت كرده كه گویند: ما قدری از خمس و نذر از قبیل نقد و جواهر و حلی [1] و ثیاب از بلاد قم و مضافات او برداشته متوجه سامرا شدیم كه به خدمت حضرت ابوالحسن علیه السلام برسانیم، چون به دسكرة الملك رسیدیم، مردی ناقه سوار با ما ملاقات كرد و در میان قافله بزرگ به سوی ما آمد، و گفت ای احمد بن داود و ای محمد بن عبدالله نامه ای به شما دارم.

ما گفتیم: از كه خدا تو را رحمت كند؟

گفت: از سید شما ابوالحسن علی بن محمد بن رضا علیه السلام، و می فرماید كه من امشب به سوی پروردگار خود رحلت خواهم كرد، و شما در اینجا توقف كنید تا أمر فرزندم ابومحمد الحسن به شما برسد.

«فخشعت قلوبنا، و بكت عیوننا، و أحفینا ذلك و لم یظهره».

پس دلهای ما ترسان، و چشمهای ما گریان شد، و این امر را مخفی داشته اظهار نكردیم، و در دسكرة الملك فرود آمده آن اموال را در آنجا نگهداشتیم، و چون صبح شد دیدیم خبر وفات آن حضرت منتشر شده.

گفتیم: لا اله الا الله.

آیا آن رسولی كه به ما نامه آورده بود این خبر را شایع كرد؟ و چون قدری از روز گذشت جماعتی از شیعه را با اشد قلق و اضطراب دیدیم، پس آن نامه را اظهار ننمودیم.

و مسعودی در «اثبات الوصیة» گوید:

كه حضرت ابوالحسن علیه السلام ناخوش شد تا به مرضی كه از دنیا رفت در سال دویست و پنجاه و چهار، پس فرزند ارجمند خود حضرت ابومحمد عسكری علیه السلام را احضار نمود، (فسلم الیه النور و الحكمة و مواریث الانبیآء و السلاح)، و نور و حكمت و مواریث انبیاء و



[ صفحه 782]



سلاح را به وی تسلیم فرمود، و بر وی وصیت كرد از دنیا رفت، و سن شریف آن حضرت در وقت رحلت چهل سال بود.

و ایضا گوید: جماعتی به ما خبر داد و هر یك از ایشان نقل می كردند كه حسن عسكری علیه السلام داخل خانه شد، و جمع كثیری از اولاد هاشم و از ذریه ی ابوطالب و بنی عباس و جماعتی از شیعیان در آنجا بودند، و هنوز امامت ابومحمد علیه السلام بر ایشان ظاهر نشده بود، و این امر را نشناخته بودند مگر ثقات اصحاب كه حضرت ابوالحسن علیه السلام در نزد آنها بر آن جناب نص كرده بود، پس ایشان می گفتند كه ما در مصیبت و حیرت مانده ایم كه ناگاه از خانه ی اندرون خادمی بیرون آمد و خادم دیگر را صدا زد و گفت: یا رشاش بیا این رقعه را به خانه ی امیرالمؤمنین ببر و به فلان شخص بده و بگو كه این رقعه ی حسن بن علی است، پس مردم از اطراف متوجه این امر شدند، بعد از آن از سر رواق دری گشوده شد و غلام سیاهی بیرون آمد، (ثم خرج بعده أبومحمد علیه السلام حاسرا مكشوف الراس، مشقوق الثیاب)، بعد از آن ابومحمد علیه السلام سر برهنه، و گریبان چاك بیرون آمد، و از جامه ی سفیدی كمربندی بسته بود، و جمال مباركش مثل جمال پدر بزرگوارش بود، و چیزی از وی خطا نكرده بود، و در خانه از اولاد متوكل كه بعضی از آنها از ولایت عهد بودند حاضر بود، پس احدی نماند مگر آنكه برخواست و ابومحمد موفق نیز از جای خود برخواست، و ابومحمد علیه السلام به سوی او رفت و معانقه كرد و فرمود: «مرحبا یابن العم»، و در میان دو باب رواق نشست، و مردم همه در پیش او نشستند، و خانه ی از گفتگوی مردم چون بازار بود، و چون آن حضرت آمد و نشست همه ساكت شدند، و چیزی بغیر از عطسه و حركت مردم شنیده نمی شد.

و خرجت جاریة تندب أباالحسن علیه السلام، در این حال از خانه بیرون آمد و به حضرت ابوالحسن علیه السلام نوحه و ندبه می كرد، ابومحمد فرمود: كسی نیست در اینجا كه این جاهله را آرام نماید، از شیعیان دویدند و آن كنیز به خانه داخل شد، بعد خادمی بیرون آمده در برابر ابومحمد ایستاد، و آن حضرت از جای خود حركت كرده جنازه را بیرون آوردند نماز گذارده بود، و در این حال معتمد عباسی به آن حضرت نماز كرد، بعد از آن در حجره ای از حجرات مقدسه دفن كردند.

«و اشتد الحر علی أبی محمد علیه السلام و ضفطه الناس فی طریقه و منصرفه من الشارع بعد الصلاة علیه»، و حضرت ابومحمد از گرمی هوا و ازدحام مردم در وقت مراجعت خسته شده، و چون به دكان بقالی رسید دید كه آب در آنجا پاشیده اند، سلام داد و استیذان نمود و نشست، و



[ صفحه 783]



مردم از اطراف آن حضرت ایستادند.

«فبینا نحن كذلك اذ أتاه شاب حسن الوجه، نضیف الكسوة، علی بغلة شهباء، علی سرج بزبون أبیض»، در این بین جوان خوش صورت و پاكیزه لباسی كه بر استر شهبا سوار و بر بالای زین سفیدی نهاده بود رسید، و پیاده شد و استدعا نموده آن جناب را سوار كرد و حضرت به خانه تشریف آورد.

«و خرج فی تلك العشیة الی الناس ما كان یخرج من أبی الحسن علیه السلام حتی لم یفقدوا منه الا الشخص» و در شب شام غریبان حضرت ابوالحسن علیه السلام آنچه معمولا از خانه بیرون می آمد برای مردم آمده، چیزی غیر از وجود مبارك آن سرور كسر نبود «و تكلمت الشیعة فی شق ثیابه» و از شیعیان در خصوص پاره كردن آن حضرت لباس خود را در مصیبت پدر بزرگوارش حرف زدند، و بعضی گفت:

«رأیتم أحدا من الأئمة شق ثوبه فی مثل هذه الحال»؟

آیا دیده بودید یكی از ائمة علیهم السلام را كه در مثل این حال گریبان خود را چاك كند؟

«فوقع الی من قال ذلك»، پس حضرت توقیع كرد به آن كسی كه این را گفته بود: «یا أحمق ما یدریك ما هذا قد شق موسی علی هرون علیهماالسلام».

ای احمق تو چه می دانی كه این مطلب چه طور است، به تحقیق موسی علیه السلام گریبان خود را در مصیبت برادرش هارون چاك زد!

و مجلسی رحمه الله در «جلاء العیون» گوید: كه بنابر قول ابن بابویه و جماعت دیگر، معتمد عباسی آن حضرت را به زهر شهید كرد، و در وقت شهادت آن امام غریب غیر از امام حسن عسگری كسی نزد آن جناب نبود، و در جنازه ی آن جناب جمیع امرا و اشراف حاضر بودند، و حضرت امام حسن عسكری علیه السلام خود متوجه غسل و دفن والد بزرگوارش شد، و در حجره ای كه محل عبادت آن حضرت بود دفن كرد.

و در «جنات الخلود» گوید: كه وفات آن حضرت یوم الأثنین بیست و ششم جمادی الأخرة، و به قولی دویم ماه رجب الأصم، و به قولی سیم ماه مذكور، و به قولی پنجم از آن، و به قولی سیزدهم از آن، در سنه ی اربع و خمسین و مأتین در زمان خلافت متوكل، و به قولی اصح در زمان خلافت معتز بالله در سر من رآی وفات یافت، و در حین فوت او قریب به دویست نفر از دوستان در تشییع جنازه ی او حاضر بودند.

و گوید كه مدفن آن حضرت خانه ی سكنی وی كه در سر من رآی متوكل خلیفه به جهت آن حضرت ترتیب داده بود، و آن حضرت با فرزندان مدت ده سال و كسری در آنجا بسر برده



[ صفحه 784]



مشغول عبادت و كتابت قرآن بود، و آن مكان شریفی است كه اكنون نماز تلاوت در آن مكان ثواب عظیم دارد.

و در این باب گفته اند:



دار بحمد الله قد اسست

علی التقی و الشرف الأطهر



فقل سلام الله وقف علی

ذاك الجناب الممرع الأخضر



من جنة الخلد شری أرضها

و ماؤها من نهرها الكوثر



حل بها شخصان من دوحة

أغصانها طیبة المكسر



العسكریان هما ما هما

فطول التقریظ أو قصر



غصنا علاء قمرا سدفة

شمسا نهار فارسا منبر



و در «دمعة الساكبة» از زرندی نقل كرده كه گوید: و قیل سمه المستعین بالله.

و از فاضل طبرسی نقل كرده كه در «شرح شافیه» گفته:

قال الصدوق: قتله المتوكل بالسم.

و در «بحارالأنوار» از عم منصوری در ذیل خبری روایت كرده كه گفتم یعنی به حضرت هادی علیه السلام: ای سید من دعائی به من تعلیم كن كه مختص شوم به آن از میان أدعیه.

فرمود: این دعائی است كه خود بسیار به آن دعا می كنم، و از خدا مسئلت كرده ام كه هر كه در سر قبر من این دعا را بخواند رد نفرماید، و آن دعا این است:

«یا عدتی عند العدد، و یا رجائی و المعتمد، و یا كهفی و السند، و یا واحد، یا قل هو الله أحد، أسئلك اللهم بحق من خلقته من خلقك، و لم تجعل فی خلقك مثلهم أحدا، أن تصلی علیهم، و تفعل بی كیت و كیت.»

مراد این است كه به جای «كیت و كیت» ذكر حوائج خود را بكند و مطالب خود را بخواهد.

و در «دمعة الساكبة» از علی بن بلال و جماعت دیگر روایت كرده: كه چون روز چهارم شد از وفات حضرت ابوالحسن علیه السلام، معتز عباسی امر كرد كه به خدمت ابومحمد علیه السلام بروند و او را سوار كرده به مجلس او بیاورند تا تعزیت و تسلیت بدهد، پس آن جناب سوار شده تشریف آورد.

«فلما دخل علیه رحب به و قربه و عزاه»، و چون داخل مجلس شد بر وی مرحبا گفت، و در نزد خود نشاند، و وظیفه ی پدر بزرگوارش را در حق وی مقرر كرد، و هر كس آن حضرت را می دید شك نمی كرد در اینكه در صورت پدر بزرگوارش است، شیعیان همه از اصحاب هدایت بسر آن حضرت جمع گشتند، مگر اصحاب فارس بن حاتم كه ایشان به امامت ابی جعفر محمد بن ابی الحسن صاحب العسكر علیه السلام قائل شدند.



[ صفحه 785]




[1] زيورآلات.